اژدها

ساخت وبلاگ

بلبلی آمد پرید و از روی شاخه ها به نزدیکی من نشست سر می جنباند و مرا خیره بود نفسم حبس شده بود در سینه ترس . شوق . عصیان . هراس . مرا گرفته بود هر لحظه درمانده تر از قبل می شدم و دردم افزون تر راهی نبود و مات مبهوت در این بی راهه مانده بودم اگر دست دراز میکردم میپرید و اگر میرفتم ... نمیدانم و گویی انقدر ایستادم که رفت و اری میدانم اگر عصیان میکردم تنها خاطره بدی از خود در ذهن او بجا می گذاشتم و باز او میرفت و تو آن بلبل به شاخه نشسته بودی و من من خراب از دین دنیا و اخرت بودم و رفتنت با تمام دردش خوشحال کننده بود مرا که تا لحظه اخر ایستادم و نگاهت کردم نگاهت کردم و ستایش کردم شممارا و در عمرم این لحظات جاوید را ثبت کردم ان موقع نه میخواستم بروم نه بیاایم تنها نگاه تنها درد تنها بلا مرا کافی بود و از این به بعد خوشحالم که عمری زیسته ام اژدها...ادامه مطلب
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 9:40

این اعتراف نامه است به اکنوناعترافی که سال هاست از زمان بچگی می بخواهم بنویسمبگویم بنشانمت ونتوانممرا معذور بدار که این تلاشی تنها از سر بی صبری من استبه مانند این شعر مولانابس دراز است این حدیث خواجه گو تا چه شد احوال آن مرد نکوخواجه اندر آتش و درد و حنین صد پراکنده همی‌گفت این چنینگه تناقض گاه ناز و گه نیاز گاه سودای حقیقت گه مجازمرد غرقه گشته جانی می‌کند دست را در هر گیاهی می‌زندتا کدامش دست گیرد در خطر دست و پایی می‌زند از بیم سردوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگیآنک او شاهست او بی کار نیست ناله از وی طرفه کو بیمار نیستبهر این فرمود رحمان ای پسر کل یوم هو فی شان ای پسراندرین ره می‌تراش و می‌خراش تا دم آخر دمی فارغ مباشتا دم آخر دمی آخر بود که عنایت با تو صاحب‌سر بودهر چه می‌کوشند اگر مرد و زنست گوش و چشم شاه جان بر روزنستمهم بودن این لحظه تاکنون آنچنان که باید بر منروشن نشده استمن کسی که پشت ترس هوس شهوت قایم شده تا لحظه صفر را به هزار جادو و به هزار مهارتاز یاد ببرم اما من عاشق آزادیم و آزادی مرا عاشق تو کرده استکسی که نمیشناسمش و در حسرتش این کلمات را کنار هم میگذارمتا علت نرسیدن هایم را نبودن تعلل ترس رویا هوس و ... در لحظه صفر بیان کنملحظه ای که فراتر از اکنون و اکنون هاست بگذار بی بهانه بگویمخود اصلی من همیشه پشت قسمتی از من پنهان شد تا تورا از پشت این من دیگری ببینیدچون میترسید و بسیار میترسید ... تا اژدها...ادامه مطلب
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 85 تاريخ : شنبه 30 مهر 1401 ساعت: 12:45

یه حسیه

چند روزه دارم

حس اینکه قبل هرچیزی که میاد تو فکرم

این کلمه گور باباش رو اضافه کنم

ولی خب پسر باادبیم خیلی

پس این مطلبمو سانسور شده فرض کنین

راستی

الان که همه جا فیلتر من تنها رسانه موجودم

پس بریدحال کنین

که چقدر نویسنده خوبی براتون مینویسه

اژدها...
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 10 مهر 1401 ساعت: 12:54

و حال گویی برای تو ازعشق آن جوهره جاری در طبیعت اورده اندو تو بنگر به این گل وحشیکه نه کس نامش را میداندنه اصالتش رابه دور از رنگ ها و جلوه های زندگی ما تنها و تنها با عشق زندگی می کندو نویسندگی بیان عاشقانه های نیلوفر استو دلتنگی های این برگ زرد پاییزی و آوازهای سحرگاهی پرندگان به مناسب عید هر روزه شانآری وتو از قصه خواستن و دوست داشتن می پرسیو تو خود بیا ببین چگونه سرمای شب عاشقانه انتظارآفتاب صبح گاهی را می کشد و او را طلب می کندو تو ای انسان بیا و عاشق شوکه جز این در سلسله موجودات عالم ننهاده اند....پ.ن : گفتم یه تاریخچه بگم از نوشتن این نوشتهاین نوشته را در اخرین ماه سربازی در شهر گلپایگانفصل بهار نوشتم وخب اگر طبیعت زیبای اونجا و پرندگان صبحگاهیش مثل کلاغ جارک و هدهدوشب ها جغد سفید نبودشاید هرگز نمی نوشتماینارا گفتم که بگم ما برای ادامه دادن محتاج طبیعتیمو خب اون ماه خاطره امیز ترین لحظات سربازی من رو دارهشاید چون بیشتر از کل سربازی اذیت تو اون ماه آخر.. اژدها...ادامه مطلب
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 27 مرداد 1401 ساعت: 14:43

اکنونتنها چیزی که وجود مرا ثابت میکند اکنون استو من بدون اکنون به جز گلی و اندک خاطره ایو اندک اثری در جایی که بزودی به فنا می رود دیگرهیچ نیستم حرف من اکنون نیست بل خوشبختی استخوشبختی ما مایی که محکومیم به آنمایی که خود نمیدانیم گاهی میخواهیم عزای گذشته را بگیریمیا در فردا اندیشه کار کنیم ما محومیم به خوشبخت بودنو گاهی به خود میگویم خوشبختی عین زندان است برای منی که انقدر بی دلم اما شاید خوشبختی و یا حتی زندانچیزی داردکه ما آن را نمی بینیم وآن خود ماییمخودی که انقدر برای آنیم و چقدر دوستش داریمخوشبختی زندان هم باشد زندانی است که این خودیت من رادر خود جای میدهد و من چگونه میتوانم عاشق آن ( او ) نباشم.. بگذریم از اکنون دور نشویم که خوشبختی های مارادر ظرف خود نگه داشته استاکنونی که چگونه خوشبخت شدن ما به او وابسته است ولاغیرو این اکنون دوست داشتن تنها دوس داشتن را با معنا میکندکه چگونه من میتوانم عمری بگذرانم و بگویم خوشبخت بوده اممگر آنکه در اکنون های عمر خویش فقط یک چیز بودکه دوست میداشتمو آن در اصل خودم بوده ام  و دیدن تجلی این خود در دیگری ها اثبات آن بوده استو حال میپرسم آیا من خوشبختمبرای خودم جوابم این است نه... اژدها...ادامه مطلب
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 17 مرداد 1401 ساعت: 0:44

یارِ بیگانه مشو تا نَبَری از خویشمغمِ اغیار مخور تا نَکُنی ناشادم...میشنوم ومدام در گوشم تکرار می شودیار بیگانه مشو ، بیگانه مشومشوو این ابهام از جمله ابهاماتحافظ که آیا یار اشنایی شدنعیبی نیستنمیدانم نوایی از دور می گویدنه نیستبگذار برود و حتی یار کسی شودفقط یار بیگانه ای مشوتصور همچین ادمی فقط برایعشاق کار سختی نیستو ندایی از درونم می گوید اینشعر زبان خودیت خود انساناست خودیتی که درون انسان باارامش تمام از سمت پروردگار است و به من می گوید یار هر کسخواهی بشو تنها یار بیگانه مشوتا نبری از خویشموغم اغیار مخور تا نخورم خون جگرپ.ن: بین خودمان بماند گاهی فکر میکنمدر این زمانه ای که هیئت ها ومسجد های ما مجلس یزید شده اند این شعر از کلامامام در امده است به فرزندانانسان . تا نبری از خویشمپ.ن: امام حسین از خویش رفتهبود که به سمت کوفه رفتمردان زنانی که یار بیگانه دولتیشده اند... اژدها...ادامه مطلب
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 17 مرداد 1401 ساعت: 0:44

| به روز مرگ چو تابوت من روان باشد                                    گمان مبر که مرا درد این جهان باشدبرای من مگری و مگو دریغ دریغ                                    به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق                                  مرا وصال و ملاقات آن زمان باشدمرا به گور سپاری مگو وداع وداع                                   که گور پرده جمعیت جنان باشدفروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر                               غروب شمس و قمر را چرا زیان باشدتو را غروب نماید ولی شروق بود                                   لحد چو حبس نماید خلاص جان باشدکدام دانه فرورفت در زمین که نرست                                         چرا به دانه انسانت این گمان باشدکدام دلو فرورفت و پر برون نامد                                     ز چاه ی اژدها...ادامه مطلب
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 13:58

| اه که چققققققدروبلاگ را دوست دارمراحت مینوسمانگار کسی نیست که مرا ببیند وقضاوت کندو جدا از این همه مسایل واقعا حس میکنم تنها وتنها میان این همه شبکه های اجتماعیبه اینجا تعلق خاطر دارمتنها وتنها اینجا اژدها...ادامه مطلب
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:01

| چقد.....رررررگاهی میخواهم خودم باشمو چقدر حوصله این بی حوصله سر میرود از خود بودناماخود بودنخونسرد سخت راحت گیرا فکور عاشق دیوانه ومطلقااا اراممم ارام بودنچیزیست که قبل از افرینش مندر من بوده استاه خود خود خودمتو را مینگرم و می گویم دوستت دارم اژدها...ادامه مطلب
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 112 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:01

| دوش به خواب دیده‌ام روی ندیدهٔ تو راوز مژه آب داده‌ام باغ نچیدهٔ تو را...............امشب نمیدانم چرا ....شاید چون ماه تمام استیا دل پریشانی ام تمامشایدم چون سر قصه های ما ناتمام استنمی دانم چرا اماامید بر در خانه دل می کوبدو امید آری  همان دوست قدیمیکه راه گم کرده یا شایدم دوباره راه خانه مرا پیدا کردهامید کلمه غم انگیزی استمخصوصا برای من و تومن و تویی که دیگرمن و تو نیستاآییی کجاییی ای رهگذر تاریکی های قلبماایی کجایی ای غم پنهان در رگهایمایی کجایی ای که قرار و راه و دلیل مرابرده ای و مرا جا گذاشته ایاین کلمات را ببین چگونه سراغت را در پس این تاریکی ها میگیرندبخاطر حق کلمه هم شدهبخاطر حق روا نشده امیدآری همان امید قدیمی وبگویی تازه رسیده از راهمرا بخوانو  بازبیا به وطن خویش باز بیامن محتاج امیدمامابه تو بیشتربه خاک روی دامنت​​​​​​​بیشتر اژدها...ادامه مطلب
ما را در سایت اژدها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imohammadmahdiranjbare بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:01